111کودکی از شبه‌جزیره‌ی آبادان…
زیتا ملکی

۱ـ خودتان را معرفی کنید.
در سال ۱۳۴۱ در شهر آبادان به دنیا آمدم. من بر خلاف نویسنده‌های دیگر که یا پدر و مادرشان شب‌ها قصه‌های جذابی تعریف می‌کردند و یا یکی از اعضای فامیلشان نویسنده بودند، هیچ کس را نداشتم که مرا با این چیزها آشنا کند. من ذهن خیال‌پردازی داشتم. توی ذهنم برای خودم تا می‌توانستم رویابافی می‌کردم. قصه‌هایی که قهرمان اصلی‌اش خودم بودم. قصه‌هایی که هیچ‌وقت نوشته و یا گفته می‌شد. بلکه به دست فراموشی سپرده می‌شد تا روزی دیگر قصه‌ای دیگر بسازم.
۲ـ کودکی‌تان چگونه گذشت؟
کودکی من تو شهر آبادان گذشت. آبادن شرایط خاص خودش را دارد. یک شبه‌جزیره است، بین دو تا رودخانه قرار گرفته است بین اروند و بهمنشیر. خب کاملاً ما همیشه در معرض خطر بودیم. فاصله بین ما ایرانی‌ها و عراقی‌ها یک رودخانه بود و همیشه عراق را از آن طرف می‌دیدیم. و همیشه حس خطر و آماده بودن داشتیم. تو شهری بودیم که همیشه دودکش‌های روشن پالایشگاه را ـ که همیشه از آن آتش بیرون می‌آمد ـ هر جای شهر که بودیم می‌دیدیم. تو شب برایمان زیبایی خاصی داشت. تعبیری که در بچگی می‌کردیم این بود که این‌ها سیگارهای رستم است. فندک رستم است. کبریت رستم است. یا مثلاً شط را که می‌دیدیم می‌گفتیم کسی نمی‌تواند از آن بپرد مگر شاه و یا رستم. خب، همه‌اش با خیال بود. همه‌اش با رویا بود. همه‌ی این‌ها فرصتی برای رویا بافی بود تا کمک کند داستان بنویسم.
۳ـ چطور و از کجا فهمیدید که استعداد نوشتن دارید؟
دوره راهنمایی که بودم نوشتن را با انشاء شروع کردم. انشاء و روزنامه‌دیواری و نمایشنامه. مثل خیلی از بچه‌های امروز که به این کارها علاقه دارند. البته زیاد سرگردان نبودم. آدم وقتی به چیزی علاقه داشته باشد زود راه رسیدن به آن را پیدا می‌کند.
۴ـ اولین کارتان که از شما چاپ شد کی بود و در کجا؟ مظمونش را به خاطر دارید؟
اولین و دومین کتابم در شیراز چاپ شد. من در آن شهر زندگی می‌کردم. راستش آن‌ موقع‌ها تصور درستی از ادبیات کودک و نوجوان و ساختارش نداشتم. چند کتاب بازاری دیده بودم و فکر می‌کردم من بهتر از این‌ها می‌توانم بنویسم. اولین کتاب «ماجرای روباه و زنبور» نام داشت که نقاشی‌هایش را هم خودم کرده بودم. البته کمی ناشیانه بود. داستان روباهی بود که با فریب زنبوری را می‌خورد اما زنبور او را نیش می‌زند و از شکمش بیرون می‌آید. در همان سال‌ها، همکاری‌ام را با مطبوعات کودک و نوجوان آغاز کردم. بیشتر کارهایم در کیهان بچه‌ها، سوره نوجوان، سروش کودک، سرش نوجوان و آفتابگردان چاپ می‌شدند.
۵ـ چگونه با کانون آشنا شدید و از چه زمانی با همکاری با کانون روی آوردید؟
در سیزده سالگی کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را پیدا کردم که در آن‌ همه‌چیز بود. همه‌چیز برای این‌که استعداد نویسندگی و هنری‌ام کشف شود. در آنجا بود که اولین کار جدی‌ام را که یک نمایشنامه بود، نوشتم و از آن به بعد یواش‌یواش دیده شدم. اما به عنوان همکاری ده سالی می‌شود که به طور جدی کتاب‌هایم را برای چاپ به کانون سپرده‌ام و در بعضی از بررسی‌ها و داوری‌ها با آن‌ها همکاری دارم.
۶ـ چطور سوژه برای نوشتن پیدا می‌کنید؟
سوژه‌ها همه‌جا در اطراف ما پراکنده‌اند. سوژه‌های من لابلای حرف‌های نوجوان‌ها، خبرهای تلخ و شیرین روزنامه‌ها، اتفاق‌های روزمره، خاطرات کودکی و نوجوانی خودم به اضافه مقدار زیادی تخیل و استفاده از این قوه برای پرداخت داستان‌هاست. گاهی هم البته من به دنبال سوژه نمی‌گردم بلکه این سوژه است که به سراغ من می‌آید.
۷ـ برای نوشتن حتماً باید در شرایط خاصی باشید؟
سعی می‌کنم خودم را به چیزی عادت ندهم. عادت بدترین چیز برای انسان است. این که حتماً با یک نوع قلم بنویسم یا مثلاً با یک نوع کاغذ عادت به چیزی است که ممکن است همیشه در دسترس نباشد و نویسنده را اذیت کند. اما سکوت و آرامش فکری و روحی لازمه هر نویسنده‌ای است و من آن را نداشته باشم نمی‌توانم به خوبی کار کنم.
۸ـ وقت‌هایی بوده که از کاری که می‌کنید خسته و دلگیر شوید؟
نویسندگی اگر با عشق باشد اصلاً مایه‌ی خستگی نیست. کار عجیبی است، انرژی زیادی از نویسنده می‌گیرد. گاهی باعث فرسایش روح می‌شود. گاهی آرام و قرار را از نویسنده می‌گیرد. گاهی خواب برای نویسنده نمی‌گذارد و گاهی باعث شادی و گریه نویسنده موقع نوشتن می‌شود. با این همه این کار قشنگ و شیرین است و اگر روزی یا روزهایی نتوانم بنویسم دچار افسردگی می‌شوم.

۹ـ چه شد که به طنز روی آوردید و چطور این استعداد را در خودتان کشف کردید؟
رفت و آمدم به مجله کیهان بچه‌ها در سال ۷۳ و دیدن جای خالی صفحه‌های طنز باعث شد که به سردبیر آن یعنی آقای امیرحسین فردی این نقص را بگویم و او هم پیشنهاد کرد که خودت بیا و طنز را شروع کن. تصمیم گرفتم شروع کنم. اما چطورش را هنوز نمی‌دانستم. دنبال کاری متفاوت بودم. هرچند در مطبوعات این گروه سنی تا آن موقع کاری جدی و درخور توجه صورت نگرفته بود. با این حال به فرم‌های متفاوتی به عناون طنزی دنباله‌دار فکر کردم. بعد به این قالب رسیدم: «روزنامه سقفی همشاگردی» رونامه سقفی نشان از ماهیتی شیطنت‌آمیز از روزنامه دیواری داشت که بچه‌های سر به هوا و شیطان مدرسه‌ای خیالی هیئت تحریریه‌اش بودند. این بچه‌ها برای نشریه‌شان قالّ‌های مختلفی مثل سرملاقه (به جای سرمقاله) شعرهای طنز، شوخی با ضرب‌المثل‌ها و شکل‌های دیگر را ایجاد کرده بودند. چاپ این طنزها خیلی زود جایش را در دل بچه‌ها باز کرد. به طوری که اگر یک‌بار چاپ نمی‌شد نامه‌های اعتراض‌آمیز به سویم سرازیر می‌شد. آن‌جا بود که حس کردم بچه‌های ما چقدر تشنه‌اند. تشنه طنز و پاسخی برای این عطش نمی‌یابند. این شد که سه سال متوالی برایشان نوشتم و به تجربه‌ای متفاوت در کنار داستان نویسی رسیدم. بعد کم‌کم این ژانر را جدی‌تر گرفتم و حالا که نگاه می‌کنم می‌بینیم حدوداً ده تا از کتاب‌هایم طنز شده‌اند.
۱۰ـ یک داستان طنز خوب برای کودکان و نوجوانان چه ویژگی‌ باید داشته باشد؟
ابتدا باید صادقانه موشته شده باشد. بچه‌ها خوب می‌شناسند چه نویسنده‌ای قصد نصیحت کردن و پیام دادن دارند و چه نویسنده‌ای آمده تا حرف دلشان را بزند. در یک داستان خوب طنز همیشه حق با بچه‌هاست، حتی اگر اشتباه بکنند. و البته همیشه قابل برگشت است. زبان ساده و روان هم به آن اضافه کنید. حتی زبان امروزی و البته نه واژه‌های آسیب‌رسان. دیگر اینکه بچه‌ها اصلاً حوصله پرحرفی شخصیت‌ها را ندارند. بنابراین قرار دادن شخصیت در موقعیت طنز صد پله بهتر از کلامی است و تلفیق این دو به میزان لازم برای خوشمزگی کار می‌افزاید. خوشبختانه طنز این گروه سنی از ظرفیت فانتزی هم می‌تواند برخوردار باشد. فانتزی چیزی است که در دنیای بزرگسالان به راحتی باورپذیر است و برای نوشته‌های طنز به خوبی می‌توان از آن استفاده کرد.
۱۱ـ چند کتاب مورد علاقه‌تان را نام ببرید.
شازده کوچولو، ناتور دشت، ماجراهای هکلبری‌فین، تیستو سبز انگشتی و کارهای سیلور استاین.
۱۲ـ از میان کارهای خودتان کدام را بیشتر می‌پسندید؟
قضاوت در مورد کارها و این که کدامشان را بیشتر دوست دارم خیلی سخت است. من معمولاً کارهای آخرم را دوست دارم. چون احساس می‌کنم یک قدم به سوی بهتر شدم برداشته‌ام. اما از نگاه خواننده‌های کتاب‌هایم به نظرم بچه‌ها کارهای طنزم را بیشتر می‌پسندند و کارهایی که کمی متفاوت هستند. آن‌ها اخیراً از کتاب‌ «همان لنگه کفش بنفش» و «قصه‌های کوتی‌کوتی» و «لبخندهای کشمشی یک خانواده خوشبخت» خوب استقال کرده‌اند.
۱۳ـ نوجوان‌های امروزی چه فرقی با نوجوان‌های زمان شما کرده‌اند؟
در دوره‌ی نوجوانی ما چیزها به راحتی و سادگی به دست نمی‌آمد. این تفاوت عمده این دوره‌هاست. الان بچه‌ها برای به دست آوردن آن‌چه به آن نیاز دارند تلاش زیادی نمی‌کنند. همه‌چیز به راحتی در اختیارشان است. دوم این‌که نوجوان‌ها در معرض انواع و اقسام بازی‌ها و سرگرمی‌های رایانه‌ای و الکترونیکی هستند و همین باعث می‌شود از مقوله‌هایی مثل کتاب و ادبیات دور شوند. این چندان خوب نیست. زیرا از نظر فکری نگاهی سطحی پیدا می‌کنند و از خیال و خلاقیت دور می‌شوند و تک بعدی می‌شوند.
۱۴ـ تا به حال کتاب‌هایتان چه جوایزی برده‌اند؟
حدود بیست جایزه به کتاب‌ها و کارهای من تعلق کرفته که مهم‌ترینشان جایزه ماه طلایی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان است که به مجموعه آثار من داده شد.
۱۵ـ آیا در زمینه دیگری غیر از داستان کار می‌کنید؟
گاهی شعر هم می‌گویم. اما هیچوقت برای چاپشان اقدام نکرده‌ام. فیلنامه هم می‌نویسم.
۱۶ـ اگر روزی نویسندگی را کنار بگذارید دنبال چه کاری می‌روید؟
به عکاسی و نقاشی خیلی علاقه دارم. شاید دنبال این کارها بروم. البته از کار نشر کتاب هم بدم نمی‌آید.
۱۷ـ بزرگ‌ترین چیزی در زندگی که از آن لذت می‌برید؟
نوشتن و خواندن به علاوه سفر کردن.
۱۸ـ بزرگ‌ترین آرزوی زندگی‌تان؟
هیچ‌وقت بزرگ نشوم.

پاسخ بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*