سرآغاز

عارفی در عرفات

عارفی در عرفات

می‌خواهم از پیله‌ی خودم دربیایم. این خود، سالیان سال بود که به من پیله می‌کرد تا فقط خودم را ببینم، فقط خودم را بشنوم، فقط خودم باشم و از خدایی تو غافل! پیله‌ام را درمی‌آورم و همراه با نسیم بی‌قراری که به سمت جنوب شرق جغرافیای دلم می‌رود، راهی عرفات می‌شوم. ماندن در عرفات، مجالی‌ست تا برای شناختن تو با[ادامه مطلب…]

پایانِ بازی

پایانِ بازی

الا‌کلنگ و تاب و سرسره را تو می‌روی و یادت می‌رود اما زمینِ بازی می‌داند کی رفتی و کی دیگر برنگشتی. ما از زمین بازی بیرون آمدیم. ظهرِتنبل پاییزی نشسته بود بر لبه‌ی صندلی‌های خالی پارک. ما ظهر پارک را تنها گذاشتیم برای رسیدن به میزِ ـ شاید ـ چهارنفره‌ی آشپزخانه و خوردن ناهاری گرم با منظره‌ای از زمین بازی.[ادامه مطلب…]

تصویرگر: محبوبه کلایی

لحظه آغاز

بهار از همان لحظه آغاز شد
که در باغچه غنچه‌ای باز شد

هر پنجره یک دعوت است

هر پنجره یک دعوت است

هر پنجره یک دعوت است. دعوتی به نور و زیبایی، به یک دنیای تازه…

فصل یک لغت عربی است، به معنی «جدا کننده»

فصل یک لغت عربی است، به معنی «جدا کننده»

بعضی چیزها کارشان جدا کردن است.

به ساعتت نگاه کن…

به ساعتت نگاه کن…

چه همه پول های تا نخورده خوش رنگ منتظر ماست؛

سیزده

سیزده

سیزده روز
اگر عید باشد، کم است

اسفند ماه چهارم بهار است

اسفند ماه چهارم بهار است

اسفند، ماه چهارم بهار است. شاید اندکی رؤیاپردازانه به نظر برسد، اما هرچه بیش تر فکر می کنم

سه رباعی

سه رباعی

با آب از سنگ راه نو می جویم
با دانه دوباره از زمین می رویم

مرگ و زندگی

مرگ و زندگی

بارها دیده‌ام من
مرگِ پروانه‌ها را
دیده‌ام بارها من
رویشِ دانه‌ها را