خانه، فقط یک بنای معمولی با چهار ستون نیست که طول و عرضش را با دو عدد دو رقمی بتوان شناخت. خانه وقتی خانه میشود که توی ایوانش گلدانهای رُز و شمعدانی باشد. عطر لبخند ملیح مادر و صدای دلنواز پدر در فضایش بپیچد. قلقل سماور هنوز به گوش برسد و باغچهاش پر از ختمی و بنفشه باشد؛ با حوضچهای که ماهیها در آن به بازیگوشی مشغولند.
وقتی که دست کم سهچهار بچه در فضای گرم و صمیمیاش بدوند، جیغ بکشند، بازی کنند، قهر و آشتی داشته باشند که این خانه بشود دفترچه خاطراتشان.
خانههای واقعی جمعوجور نیستند. خانههایی پر از وسایلی که جا را تنگ کرده باشند، نیستند. خانهای که بچههایش یا جلوی تلویزیون لم دادهاند و یا روبهروی سیستم کامپیوتر روزگار سپری میکنند، نیستند. در خانههای واقعی صدای سوت زودپز مکث ندارد و مادر خانه در پی خرید غذای آماده نیست.
خانههای واقعی پرن هستند از صمیمیت، از شوق که در رگ و پی خانه جریان دارد و انگار خانه هم با هر نفس صاحبش نفس میکشد.
حدیثه رنجبر
خانه های واقعی واقعا دوستداشتنی اند.
ای کاش واقع بینانه به خانه هایمان بنگریم…
واقعی ترین ها نایاب ترین ها شده اند…