سکوتِ ساحل را
شنیده ای آیا؟
از این بیابان ها
صدای ِدریا را؟
از این بیابان ها
که رفته از یادند
کویرهایی دور
که لانه ی بادند
گذشته ای، اما
درنگ کن، از نو
کویر را این بار
به گوش ِخود بشنو:
کویر می گوید
از آب های دور
از آفتاب ِ خیس
و فلس های نور
اگرچه “حال” ِاو
سراب ِآبادی ست
“گذشته” اش شهری
لبالب از شادی است
نسیم بود و موج
بر آن تن ِخاکی
به چشم شن می ریخت
چه آبی ِپاکی!
نگاه ِ ساحل داشت
تبسمی از رنگ!
چه قدر زیبا بود
عبور یک خرچنگ
پرنده، دریایی
صدف فراوان بود
در آن سوی شنزار
نهنگ پنهان بود
به چشم می آمد
زلال ِماهی ها
نمی درخشیدند
ستاره ها تنها
هوا خیال انگیز
و گاه بارانی
جزیره ها بودند
شگفت و مرجانی
ردیف ِجلبک ها
به جای خاک وخار
عروس ِدریایی
به جای مور ومار
کویر را بشنو!
از آب می گوید
کویر را دریاب!
میان ِجذر و مد
کویر را بشناس!
کویر بی همتاست
کویر را بنگر!
کویر یک دریاست
مهدی مرادی