افسانه ای از قاره آفریقا
در گذشتههای دور، گرازی بود که در غاری زندگی میکرد. یک روز شیری وارد غار او شد. گراز برای نجات جانش فکری کرد. با دیدن شیر، زود پوزه و دندان هایش را به سقف غار چسباند، به این معنی که آن را نگه داشته است و بعد با صدایی غمگین گفت: « ای شیر، شیر قوی پنجه، سقف دارد ریزش می کند! کمک کن تا آن را نگه داریم، وگرنه هر دو کشته خواهیم شد!»
شیر به سرعت با دست ها و پنجههایش سقف را رو به بالا فشار داد. سپس گراز گفت: « تو از من خیلی قوی تر هستی، اگر همین طور سقف را نگه داری، من میروم چند تا کنده درخت میآورم و زیر تاق میگذارم.»
شیر مغرور که گول تعریف گراز را خورده بود قبول کرد آن جا بماند.
به این ترتیب گراز باهوش، جانش را برداشت و پا به فرار گذاشت!
ترجمه ی فاطمه زمانی