نگاهی به کتاب «زرد مشکی» اثر فریدون عموزاده خلیلی
گزیده ای از ماهنامه تخصصی اطلاعرسانی و نقد و بررسی کتاب ماه کودک و نوجوان
سال سیزدهم ـ شماره ی پنجم/ اسفند ۱۳۸۸
آرش شفاعی
هارولد لاسول، چهرهی برجستهی علوم ارتباطات در مدل مشهور خود در تحلیل ارتباطات میگوید: باید دید چه کسی، چه چیزی را، از چه مجرایی و با چه تأثیری منتقل میکند. حال فرض میکنیم پیامی که قرار است منتقل کنیم، باید به دست مخاطبی نوجوان برسد. بهترین شیوه شاید این باشد که «پیام» را در زورقی از علایق نوجوان بپوشانیم و از مجرایی مانند یک داستان بلند، تأثیرگذارترین شیوه را برای انتقال پیام انتخاب کنیم؛ درست مثل کاری که «فریدون عموزاده خلیلی» در «زردمشکی» کرده است.
پایهی اصلی خلق داستان به استفادهی هنرمندانهی نویسنده از صنعت جاندارپنداری یا تشخیص بنا شده است؛ اما این تازه نقطهی آغاز کار نویسنده است. چرا که او با بسط دادن این تجربه و بنا کردن داستان بر محور قهرمانهای غیرجاندار، خواننده را در دنیای خاص داستانش غرق میکند. در جهان داستان «زرد مشکی» آدمها غایب هستند و به جای آدمها، دوچرخهها هستند که فعالند؛ شاید دنیا به دست دوچرخهها افتاده است و آنها با تنوع شخصیت، تعدد فضاها، مخاطب را درگیر جهان داستانی خود میکنند.
«زرد مشکی» یا «سمندر» یک دوچرخهی سیرک است که روزگار غدّار او را از سیرک بیرون میاندازد و سر و کارش به یک اوراقی میافتد. در اوراقی دوستانی مییابد که او را برای بازگشت به سیرک کمک میکنند؛ اما نقشهی فرار شکست میخورد و گذر «سمندر» و دوستش «سونامی» به هند میافتد. در هند، اقبال «سمندر» و دوستش را با یک گروه فیلمسازی آشنا میکند و «سمندر» به هنرپیشهی اول یک فیلم هندی تبدیل میشود. او برای یادگرفتن شیوهها و تکنیکهای هنری (و در حقیقت جادو) سختیهایی را متحمل میشود، اما در آخرین صحنههای فیلم دچار حادثهای میشود. «سمندر» که به هنرمندی مشهور تبدیل شده است، ناخودآگاه به رهبر یک جنبش اجتماعی برای مطالبهی حقوق اجتماعی دوچرخههای فقیر مبدل میشود و…
پیام اصلی و پوشیده «فریدون عموزاده خلیلی» در «زرد مشکی» برای مخاطب نوجوانش؛ لزوم توجه آگاهانه به پیرامون، تن ندادن به تقدیر، گریختن از ورطهی جنگی و دیگرکشی و ستایش عشق و مهربانی است، اما نویسنده، آنقدر آگاهانه این پیام را در جزءپردازیهای خود مستتر کرده است که شاید بسیاری از خوانندگان «زرد مشکی» به صراحت پیامگذاری نویسنده را درک نکنند و بیشتر در ظرایف فرمی کار متوقف شوند.
«زرد مشکی» سعی کرده است با حفظ ضرباهنگ مناسب و فصلبندیهای هوشمندانه، همواره مخاطب را با خود داشته باشد. پی در پی آمدن اتفاقات و بعضی شیرینکاریهای نویسنده و طنز ظریفی که به صورت چاشنی نه چندان پُررنگ در تمام متن پراکنده شده است باعث شده است که خوانندهی نوجوان به صورتی فعال با متن درگیر شود و بدون ملامت از حجم ۲۱۵ صفحهای کتاب، منتظر اتفاق بعدی داستان باشد.
بخشیدن حس کاملاً انسانی به دوچرخهها در عین حذف کامل شخصیت انسان در رمان، میتواند یک تیغ دو دَم برای نویسنده باشد. اگر نویسنده از یک سو، سویهی انسانی رمان را بالا ببرد، جهان داستانی مبتنی بر قهرمانان «دوچرخهای» آسیب جدی میبیند و اگر از طرف دیگر داستان سرشار از آهنهای سیار شود و رنگ و بوی انسانی داستان کم شود، در انتقال حس و عاطفه به مخاطب ناموفق خواهد بود.
«عموزاده خلیلی» در الاکلنگ این دو وزنهی ناهمسنگ تمام توان خود را به کار برده است تا مخاطب دست او را نخواند و اگرچه گاه احساس می شود یک طرف این الاکلنگ به نفع یک سویهی این حس سنگینی میکند؛ بلافاصله نویسنده در متن دخالت کرده، تعادل آن را حفظ میکند.
یکی از زرنگیهای نویسنده، در آفرینش جهانی داستانی طنازانهای ـ که بتواند هم پیامهای او را به مخاطب منتقل کند و هم مجرای مناسبی برای انتقال این پیام باشد ـ منتقل کردن بخش عمدهای از فضای داستانی به سرزمین هند و آفریدن فضایی معلق میان طنز و احساس است که خواننده را به دنبال خود میکشد.