لکّه
قطره های بیچاره ی آب
از روی ظرف ها رد می شوند
قطره های بیچاره ی آب
از روی ظرف ها رد می شوند
به ابرها نگاه میکنم
و سعی میکنم به یاری خیال
امروز پرنده ها
بند و بساطشان را جمع کردند و رفتند کیش
خسته
نا امید
مایوس است
از فرزندان خود
زمین!
درخت بلند
درخت تنومند
کاش من هم
قدِ تو بودم
معلم ها از او هستند راضی
گرفته نمره ی خوب از ریاضی
همیشه صرف کرده توی ذهنش
شبیه آب خوردن فعل ماضی!
صبح است
می آیی تو
از دور
کوه،
ایستاده باشکوه!
بر سرش،
کلاهِ برف!
گاهگاه
بی قرار و بی پناه
مثل اشتیاق شب به نور ماه،
درپی نگاه یک مسافرم!
یک کیف معمولی
یک روسری، یک مانتوی ساده
یک دفتر و خودکار آبی
یک شعر گرم و آفتابی!
چیزی بجز اینها ندارم!