لحظه لبخند
خاک در اندیشه باران نبود
هیچ نشانی ز بهاران نبود
بال و پر چلچله ها خسته بود
پنجره ی باغ خدا بسته بود
خاک در اندیشه باران نبود
هیچ نشانی ز بهاران نبود
بال و پر چلچله ها خسته بود
پنجره ی باغ خدا بسته بود
میانِ قلبم انگار
دو تکه آسمان است
و بین دو تکه
پلِ رنگینکمان است
با زنگ در که می رسی از راه
در آسمان شکفته گل ماه
ای پدربزرگِ شعر،
آسمان شعر فارسی
همیشه آبی است
تو در بهار و در زمستانِ دلم هستی
تو همکلاسی در دبستانِ دلم هستی
دور نیستی
من حضور روشن تو را
پشت پلک های بسته ام
درک می کنم.
چشم کودکان
رودخانه بود
رودخانه چشم کودکان
پرستوها
پیدایشان می شود
خورشید
چون سپری سرخ
افتاده نور خورشید،بر روی آب دریا
اینجا نشسته ام من،برفرش داغ شن ها