ورود حیوان خانگی ممنوع!
مدتها بود سام آرزو داشت حیوان خانگی داشته باشد. برایش فرق نمیکرد بزرگ باشد یا کوچک. راه برود یا پرواز کند…
مدتها بود سام آرزو داشت حیوان خانگی داشته باشد. برایش فرق نمیکرد بزرگ باشد یا کوچک. راه برود یا پرواز کند…
در زمانهای قدیم مردی در کشور کره زندگی میکرد به اسم کی یونگ. او میان مردم روستایش شهرت زیادی داشت.
روزی روزگاری در یک باغ بزرگ و زیبا، درخت سیبی بود که کنار درخت های دیگر گل و میوه می داد…
یک روز زنی دنبال چندتا از بزهایش میگشت که از گله جدا شده بودند. مدتی طولانی همه جای چراگاه را گشت؛ اما آنها را پیدا نکرد…