نامه ای به آسمان
تا به حال شده برای آسمان نامه بنویسی و از او چیزی بخواهی؟
تا به حال شده برای آسمان نامه بنویسی و از او چیزی بخواهی؟
بادبادک ها، بر فراز ِآسمان در پروازند.
باز هم پیچیده بوی خون و دود
در میان تار و پود خیمه ها
می وزد طوفان و با خود می برد
کهکشا نی از گل و پروانه را
مامان برایش یک چتر تازه خرید. چتری پر از گل.
بقعه، مکان زیارتی است که در آن، شخص نامداری دفن شده است.
تابستان بود و فرفره ها می چرخیدند.
برگ کوچکی بود که روی یک درخت جوانه زد. روزی ناگهان آهی کشید،
مداد پیری در آخرین لحظههای عمرش به یک مداد جوان و تازه نفس گفت: «بگذار در این لحظات پنج پند مهم به تو بدهم.
باد پاییزی، تلّفظ میکند
در میان باغها، پاییز را
ابر پاییزی، تلفّظ میکند
روزهای سرد و بادانگیز را
گوش کن! چند لحظه چیزی نگو و به اطرافت گوش بده.