تابستان را با همه خوبیهایش تماشا کن
تابستان را با همه خوبیهایش تماشا کن، با همه زیباییهایش به خاطر بسپار با همه صمیمیتش دوست داشته باش و قدر بدان.
تابستان را با همه خوبیهایش تماشا کن، با همه زیباییهایش به خاطر بسپار با همه صمیمیتش دوست داشته باش و قدر بدان.
کاغذ پارهها، یادداشتها، نامهها، عکسها، یک نوار که صدای دوستی روی آن ضبط شده، چند پر طاووس، جعبه مدادرنگیهای زمان بچگی، کتابهای درسی، شمارهای از مجلهای دوستش داریم و…
تصمیم گرفتم تمام خاطرههایم را از تابستان امسال توی این دفتر بنویسم. دقیقاً نمیدانم که چهطور میخواهم بنویسم اما میدانم که مینویسم، حتماً! به جای مقدمه تابستان را توصیف میکنم.
گاهی زمستان فقط تمام میشود؛ اما بهار نمیآید. گاهی هم برعکس، بهار میآید؛ اما زمستان تمام نمیشود. و همهء اینها به پل ارتباط دارد.
مهدی مرادی مرغک کانون را از کودکی دوست داشتم. حتی قبل از آن که عضو کتابخانهی کانون بشوم. یک بار به گمانم روزی از روزهای زمستان بود، پدرم من را به یک کتابفروشی برد و کتابی برایم خرید که روی جلد آن مرغک کانون نشسته بود، اسمن آن کتاب خوب به یادم مانده است: «مهاجر کوچک» نوشتهی رضا رهگذر. پرنده[ادامه مطلب…]
مستان از پرچین میگذرد. بر بام خانههایمان مینشیند و یک روز صبح که از خواب بیدار شوی و پرده را کنار بزنی، میبینی او همه جا هست. آنقدر آرام آمده است که تو حتی صدای پایش را نشنیدهای. آن وقت به این فکر میکنی که آیا چارهای برای سقف اتاقت اندیشیدهای؟! آبی میشوی و مطمئن که برای دعوت آدم برفیها به کوچهها و میزبان کلاغها شدن، همیشه چتری لازم نیست.
روزها هنوز زود میگذرند اما خوب است نگذاریم گرد و غبار زمان بر سر و روی دوست کاغذین ما بنشیند. به سراغ او در گوشه کتابخانه برویم و دل را به روشنایی خرد او روشن کنیم. کتابخانه خیلی هم دور نیست. روزها چقدر زود شب میشوند و شب ها نیامده صبح.
سلام بچه های خوب! سلام بچه های یاس! سلام بچه های مهر! ماه مهر که می آید، با خودش بوی گل یاس می آورد. باز بوی صبحهای زود؛ باز بوی چای و نان و پنیر؛ باز بوی کفش و کیف؛ باز بوی کتاب و دفتر و کاغذ؛ باز بوی مدرسه؛ بوی کلاس، بوی زنگهای تفریح؛ بوی خنده و شادی؛[ادامه مطلب…]